ریشه و معنای واژه ی «کورش» (بخش سوم)
آیا «ذوالقرنین» پیشنام کورش بوده است؟!
یا پیشنام اسکندر یا پیشنام موسا؟!
در این زمینه نمی توان بدرستی بر روی یک پندار و دیدگاه پای فشرد ولی تا آنجا که برخی از پژوهندگان بررسی کرده اند ، شاید این تندیس در دوران پادشاهی اردشیر هخامنشی برپا شده باشد.
تنها آنچه که روشن است آن است که در دوران هخامنشیان آن را تراشیده اند زیرا سنگ نبشته ی بالای تندیس به خط میخی است که خط دوران
هخامنشیان است .
اگر این باور درست باشد ، باور دیگر ما نیز که پیشنام «ذوالقرنین» تنها به کورش داده شده است ، استوارتر می شود زیرا در نوشته های یهود ، بویژه نوشته های «اسفار» (سِفر در
زبان عبری به معنای کتاب بزرگ است و «اسفار» یعنی کتاب های بزرگ) با یک جستار ریشه ای روبرو می شویم و آن این است که پندار «ذوالقرنین» در خاندان هخامنشی روا بود و آن این است که پندار «ذوالقرنین» در خاندان هخامنشی روا بود و این راکتاب های کهن یهود تاییدکرده اند .
اگر روایت ها و داستان هنای نوشته های دینی و ورجاوند یهودی را بپذیریم باید بگوییم که سرچشمه ی راستین این باور ، (همان گونه که در آنحاز این جستار آمد) رویای دانیال نبی و پیشگویی «یشعیای نبی» است .
«ابوالکلام آزاد» در دنباله بررسی خود می افزاید:
به عقیده من ، آگاهی هایی که ما از برگه های گذشته بدست آورده ایم ، ما را به پذیرفتن این نکته وا می داود که کورش همان ذوالقرنین است و از همه استوارتر این دو آگاهی است .
ا - رویای دانیال نبی پس از پیروزی کورش در بابل بر سر
زبان ها افتاد .
٢ - رویا و پیشگویی یشعیا ، همچنان که در نوشته «عزرا» آمده است به گوش کووش رسیده و او و درباریانش نه تنها آن را پسندیده اند ، بلکه به آن دست آویخته و دو شاخ و عقاب را نشان رسمی برای شاه برگزیدند و گونه ای توصیف این مرد بشمار می آمد و به هنگام تراشیدن این تندیس ، این دو نشان (شاخ گوسفند نر و بال شهباز) را در آن جای داده و نمایان کرده اند .
پیدا شدن این تندیس بر آنچه که در «کتاب عزرا» نوشته شده و در اینجا می خوانید، مهر تایید می زند .
«پیشگویی های انبیای یهود برکورش عرضه شد و وی آنها را مانند نصوص روحانی بر فضیلت و برگزیدکی خود ، پذیرفت» .
ممکن است بگویند : این مطالب جز یک پندار و پیشگویی چیز دیگری نیست . پاسخ می دهیم که اگر این پیشنام یک پندار ایرانی است که نویسندگان یهود ، آن را از روی نوشته ی ایرانی زمان خود ، رونویس کرده اند ، نوشته ی «عزرا» و «یشعیا» را که بنیاد تاریخی دارند ، نمی توان رد کرد .
بر این پایه «قوچ» در رویای دانیال نبی و شهباز در سخن یشعیای نبی که هر دو در این تندیس دیده می شوند ، ریشه ی ژرف تاریخی از این پندار دارند که هر دو ، صفت کورش بزرگ پایه گذار زنجیره ی هخامنشی و غنستین نویسنده ی فرمان «حقوق بشر» در جهان است .
آرامشگاه کورش بزرگ
اکنون که سخن از کورش بزرگ است . شایسته می دانم اندکی هم درباره ی ساختمان آرامشگاه این بزرگمرد گفته شود .
نام این آرامشگاه تا چندی پیش «گورمادر سلیمان» بود که «مشهد مادر سلیمان» نیز می گفتند .
این آرامشگاه ، بر روی سکویی ساخته شده که شش اِشکوب یا شش پله دارد که با خود اتاقک آرامشگاه هفت بخش است . (ایرانیان کهن شماره ی هفت را ورجاوند می دانستند) و هرچه بالاتر می رود پله ها کوچک تر از اِشکوب و پله های زیرین شان می شوند و پله ها گرداگرد ساختمان آرامشگاه که در بالا جای دارد ، می پیچند و آن گونه ساخته شده که پیروی ازگورهای آریاییانی است که نخستین بار به «سیلک» آمده اند و این می رساند که پادشاه بزرگ هخامنش و دیگر بازماندگان او ، گورهای خود را به شیوه ی کهن (که در استان های باران خیز شمال روا بود ، می ساختند .)
آرامشگاه از سنک آهکی سپید مایل به زرد برپا شده و سنگ ها با بست های آهنی به یکدیگر پیوسته و استوارشده اند . بلندی آن ازکف زمین تا بالای اتاقک یازده متر است . اندازه ی اتاقک آرامشگاه در درون دو متر و سی سانت ، در سه متر و هشتاد سانت (پیرامون هفت مترمربع) و بلندی آن در درون اتاقک دو متر و ده سانت است .
در درون این آرامشگاه ، در سوی راست ، محرابی از سنگ تراشیده شده که نشان می دهد آن را پس از تاخت تازیان به ایران ساخته اند.
گرداگرد در اتاقک گویا گچ کاری داشته و پژوهندگان برآنندکه نوشته ای که یونانیان از آن یاد می کنند روی همین گچ کاری ها کنده شده بود و درگذر زمان از میان رفته است . درگذشته ، دیوارهایی گرداگرد این ساختمان ساخته بودندکه در بزرگی داشت ولی اکنون بخش کوچکی از آن دیوارها برپا است .
ایرانیان به هنگام تک و تاخت تازیان ، نام آن را «قبر مادر سلیمان» (یا مشهد مادر سلیمان و یا مشهد مرغاب) گذاردند تا از گزند بیگانگان به دور باشد ولی در درازای تاریخ ، تازندگان به ایران ، همه چین درون آن را به غارت بردند و هم اکنون درون اتاقک بالای آرامشگاه ، جز یک تابوت سنگی ، چیز دیگری دیده نمی شود .
«مارسل دیولافوآ» باستان شناس فرانسوی که در پیرامون آغاز سده ی بیستم ، از این آرامشگاه دیدن کرده است ، می نویسد: این آرامشکاه یک در چوبی دارد و ریسمان هایی که به میخ های چوبی که در درز سنگ ها فرو کرده بودند این در را نگه داشته اند . همچنین چراغ هایی را به آنها آویخته اند و آن را به گونه ی یک پرستشگاه اسلامی در آورده اند .
خانم «دیولافوآ» (همسر لافوآ) برای دیدار از درون آرامشگاه پوشش مردانه بر تن کرده بود ، به همین انگیزه زنانی که نگهبان آنجا بودند، چون پنداشتندکه او یک مرد است نگذاردند که وی به درون برود و می خواستند او را از پله ها پایین بیندازند ولی به هر روی ، وی درون این آرامشگاه را دید .
این نشان می دهدکه زمانی نگهبانان آرامشگاه زن بوده اند . (به گمان آنکه آنجا آرامشگاه مادر سلیمان!! است)
«دیولافوآ» می نویسد: آرامشگاه دو در داشت که یکی از آنها می باید بسته شود تا در دیگر باز شود تا کسانی که در بیرون هستند نتوانند درون آرامشگاه را ببینند .
گمان می رودکه این آرامشگاه ، پیش از مرگ کورش برای «کاسدان» همسرکورش و یا برای مادر او «ماندانا» ساخته شده بود و این روش نگهبانی از سوی زنان ، از همان روزگار برجای مانده است .
به هر روی گذشته از کورش دو آرامشگاه دیگر نیز در بالای آن اتاقک هست که نشان می دهد شهبانویی (پیش یا پس ازکورش) در آنجا آرمیده بود .
کورش چرا و چگونه درگذشت؟
شامگاه اندوه انگیز یکی از روزهای پاییز سال ۵٢٩ پیش از زایش مسیح است .
مردی که مرزهای ایران را از «سارد» تا سرزمین «ماساژت ها» گسترده است . به سختی از زخمی که خورده بود رنج می بَرَد .
گردی از سوگ بر شهر «پاسارگاد» نشسته . گویی رویداد تلخی در حال انجام شدن است . بر هیچ لبی در این شامگاه لبخندی دیده نمی شود .
کاخ شاهی که سراسر با سنگ تراشی های شگفتی آور ، آیین و زیبا شده ، با نقش های گیاهان وگل ها تا باغ «پردیس» پیرامون کاخ و از آنجا تاکوی های پایین شهر ، همه نگرانند و بسوی نیایشگاه های نزدیک رهسپارند تا برای تندرستی رهبر راستین مردم ایران به درگاه پروردگار نیایش کنند .
پیرمردان سپید ربش و پیر زنان سپید موی برای بهبود پدر مهربان سرزمین ایران , کورش به درگاه خداوند دست نیاز برداشته اند .
در درون کاخ گروه مغ ها همهمه ای برپاکرده و سرگرم نیایش هستند . پادشاه بزرگ ایران ، در حالتی میان خواب و بیهوشی است .
او چشم های خود را می گشاید و از خواب یا رویایی که دیده سخن می گوید.
شاید خوابگزاران ، به معنای آن پی برده بودند ولی نمی توانستند آن را باز گویند و بر
زبان آورند .
امروز ، سه روز است که این پدر رنجور و بزرگوار پس از نبردی سخت با تیره ای سرکش آنسوی فرارود ، در حالی که زخمی جانکاه برداشته است پس از سپردن راهی دراز . به پاسارگاد بازگشته است.
این رهاننده ، این آزاد کننده مردم ، این مامور جاودانه تاریخ ، در تبی سخت می سوزد . مردی که کمر پادشاهان را گشوده و از خاور تا باختر پیروز بوده است . به سختی خود را بر اسب نگه داشت که به پیشواز مردم پاسخ گوید تا توانست خود را به کاخ برساند و در بستر بیاری بیارامد .
پایان بخش سوم
بخش نخست
بخش دوم
بخش چهارم
بخش پنجم
برگرفته از کتاب : در ژرفای
واژه ها اثر دکتر ناصر انقطاع