شمیران , شمشاد , زمستان , سرما , زم زم , شمال , زمین , زمان و ....
نام شهر تهران ، پایتخت کشور ما که بیش از دویست سال است کانون کشاکش های سیاسی و فرهنگی و اجتماعی ایران شده است یعنی چه؟ ازکجا گرفته شده و از چه زمانی این نام را به آن داده اند.
«تهران» شهری که آقا محمدخان به گفته ی برخی از تاریخ نویسان در نوروز سال ١٢٠٠ هجری قمری (نوروز ١١٦٤ خورشیدی) و به گفته ی برخی دیگر در نوروز سال ١٢١٠ (نوروز ١١٧٤ خورشیدی) همزمان با تاج گذاری خود ، آن را پایتخت ایران کرد ، دارای چه پیشینه ای است.
(شگفتا که هنوز بیش از پیرامون دویست سال از این رویداد تاریخی نگذشته است ، تاریخ نویسان ما ، ده سال با یکدیگر اختلاف دید دارند.)
محمدحسن خان اعتمادالسلطنه تاریخ نویس زمان ناصرالدین شاه است و نوشته های گوناگونی درباره شاهان قاجاردارد ، نیز نتوانسته است از تاریخ روشن و استواری در این زمینه یاد کند .
(به هر روی یا در نوروز ١١٦٤ خورشیدی «تهران» پایتخت شد و یا در نوروز ١١٧٤ خورشیدی روز یکم فروردین روز پایتخت شدن تهران است .)
پیشینه ی تهران
از تاریخ ها و دست نوشته های بسیارکهن چنین برمی آید که «تهران» نام دهکده ی کوچک و خشکی بوده در شمال شهر بزرگ و آباد «ری».
از آن میان ، نخستین بار در نوشته ای که زندگی نامه یکی از مردان نامور سده ی سوم هجری است و از وی به نام «محمد بن حماد ابوعبدالله حافظ طهرانی رازی» یاد می کند ،
واژه ی «تهران» به چشم می خورد.
بجز آنچه که آمد ، در «فارسنامه بلخی» که برای «سلطان محمد فرزند ملکشاه سلجوقی در سال ٥٠٥ هجری قمری نوشته شده است نیز ، زمانی که از شهرک ها و روستاهای «کوار» که در پیرامون کوه های «اردشیر خوره» ی فارس سخن به میان می آورد می نویسد:
« ... همه ی میوه های آنجا بغایت نیکوست ، خاصه انار که مانند انار طهرانی است ...»
پس از آن ، در دیگر نوشته های کهن ، مانند «الانساب سمعانی و عجایب نامه» که برای «طغرل سلجوقی» فرزند ارسلان گردآوری شده (در سال ۵٨٠ هجری قمری) و «راحة الصدور» و «تاریخ تبرستان» نوشته ی زکریای قزوین و «سفرنامه کلاویخو» فرستاده اسپانیا به دربار تیمور گورکان و ... و ... مانند اینها به نام «تهران» (که همه آن را دهکده ی کوچکی در دامنه ی البرز و در شمال شهر بزرگ «ری» نامیده اند) برمی خوریم.
گسترش تهران از هنگامی آغاز شد که «ری» رو به ویرانی نهاد (سده هفتم هجری قمری) و مردم ری آرام آرام رو به شمال نهادند و در این روستا ماندگار شدند و همین نکته انگیزه ی آن شده که این روستا از ریخت یک دِه کوچک بیرون بیاید ولی هنوز بسیار مانده بود تا شهرک یا شهر بشود تا اینکه «شاه تهماسب یکم صفوی» به این انگیزه که پدرش ریشه ی صفویان را به برادر امام رضا «حمزه فرزند موسا» می دانست ، آرامشگاه او را در
شهر ری با شیوه ای زیبا دوباره سازی کرد و گوهرها و زرینه ها و دیگرکالاهای ارزشمند خود را به آنجا آورد و خود سفری به تهران نیز کرد و چون بهار ٩٤٤ بود و این شهرک سرسبر و خرم می نمود، از آن خوشش آمد ، در سال ٩٦١ فرمان داد گرداگرد آن برج و بارویی بسازند.
نادرشاه نیز به هنگام لشکرکشی های گوناگونی که از خاور (افغانستان) تا باختر (عثمانی و قفقاز) داشت، یکی از پادگان های بزرگ خود را در «تهران» که میانه ی راه بود بر پا کرد و باز هم برگسترش و برتری آن افزود.
با این همه برجستگی و آبادانی تهران از زمان «آقا محمدخان قاجار» آغاز شد و به گفته ی برخی از تاریخ نویسان (همان گونه که آمد) در روز یکشنبه یازدهم جمادی الاول سال ١٢٠٠ برابر با نوروز ١١٦٤ خورشیدی به هنگام تاج گذاری خود با فرمانی ، تهران را نیز پایتخت خواند و «قاسمخان دوّلو» را با یکسد تفنگدار به دژبانی از دژ تهران گمارد.
«تهران» است یا «طهران» ؟
از سدها سال پیش به اینسوی ، برخی از نویسندگان نام این روستا یا شهرک یا شهر و یا پایتخت را «طهران» و برخی دیگر «تهران» نوشته اند.
با اینکه به روشنی می توان گفت که «تهران» درست است نه «طهران» با این همه بنگریم که انگیزه ی این دوگانه نویسی چیست؟
در نوشته های کهن مانند: آثار البلادِ زکریا فرزند محمود (سده هفت هجری) نزهت القلوب حمدالله مستوفی (سده هشت هجری). هفت اقلیم رازی (سده ی ١٠ هجری) مرات البلدان صنیع الدوله (سده ١٣ هجری) و چند نوشته ی دیگر، همه جا (به نادرست) تهران را با «ط» و به گونه ی «طهران» نوشته اند.
در جایی که در همین نوشته خواهیم دانست که «تهران»
واژه ای
پارسی است و در
زبان و نوشتار ما «ط» جایی ندارد و چون نویسندگان نوشته هایی که از آن یاد شد، نوشته های خود را به شیوه و یا
زبان تازیان نوشته اند ، این ناهنجاری در نام این شهر پدید آمد.
(نمونه های دیگری نیز داریم که تازیان شهرهای ایرانی را که با «ت» نوشته می شد، با «ط» نوشته اند . مانند: طوس . اصطخر . طالش . طبرستان . طبرس . طالقان . و ... و...)
«تهران» یعنی چه؟
نخستین کسی که درباره ی معنای نام تهران می نویسد: یاقوت حموی درکتاب «معجم البلدان» است.
او می گوید: «از مردی اهل ری که محل وثوق و اعتماد بود ، شنیدم که «طهران» دیهی است بزرگ و بنای این دیه ، تمامی در زیرزمین واقع است و اَحدی را یارای آن نیست که بدان دیه راه یابد مگر آنکه اهالی آنجا اجازت ورود دهند.»
نوشته ی «یاقوت حموی» که از زیرزمینی بودن «تهران» سخن گفته است ، برخی از
واژه شناسان را برانگیخت که این
واژه را بازکنند و بگویند «تهران» از دو بخش «ته» به معنای «زیر» و «ران» که در
زبان پارسی کهن و میانی پسوند جایگاه بوده است و در گذر زمان به «دان» دگرگون شده ، ساخته شده است و «ته ران» یعنی «جایگاه زیرین» . یا «جایگاه زیرزمینی».
یکی ازدانشورانی که با اندک دگرکونی پیرو این باور بود ، روانشاد «احمدکسروی» ، بود او می گفت هر یک از
واژه های «تهران» و «شمیران» از دو بخش ساخته شد.(درباره شمیران ، در پایان این جستار خواهم نوشت.)
معنای
واژه ی «ته» به خوبی روشن است و پسوند «ران» درکاربرد «جایگاه» نمونه های فراوان دیگری هم دارد ، مانند «تابران توس» و «شابران» که این پسوند ، در
پارسی دری به «دان» دگرگون شده است ولی هنوز در
زبان ارمنی که از خویشاوندان
زبان پارسی است «را» یا «آران» درست به معنای «دان» درکاربر «جایگاه» آمده.
کسروی سپس می افزاید: «تِه» به معنای گرم نیز در
زبان ما به کار می رفته ولی با نگرش به دوران های گوناگون
زبان پارسی و همچنین با نگرش به گستردگی پهنه ای که
پارسی گویان در آنجا پراکنده بوده اند، به گونه های دیگری مانند «تا» یا «تَه» یا «تَف» یا «تاب» یا «گَه» یا «جَه» نیز بخش شده است.
سپس نمونه می آورد و از شهرها و روستاهای گرمسیری به نام های تارم در (قزوین(کَهران) در خلخال (دَهران ) در عربستان (کهران) در زنجان (گهرام )در تبریز (جهرم ) درفارس (تارم) درفارس ( و ... تهران ، نام می برد.
واژه ی «گهر» و «کَهر» و «کَه» در
زبان سنسکریت نیز به معنای «گرم» آمده. بر این پایه بی گمان
واژه «تهران» به معنای «جای گرم» یا «جایگاه زیر زمینی» است ولی
واژه شناسان همان گونه که آمد ، بیشتر برآنند که «تهران» یعنی «جای گرم» و آن را
«برابر شمیران»گذارده اند.
شمیران یعنی چه؟
همان گونه که «گَ» و «تَه» و «تَف» و ... و ... در
زبان کهن ما به معنای «گرم» آمده است، همان گونه هم با نگرش به نوشته های کهن
واژه های فراوان در
زبان و گفتار کنونی ما پی می بریم که «سِم» یا «شِم» یا «شِمی» یا «زِم» یا «زَم» به معنای «سرد» است (که همه ریخت های گوناگون از ریشه یک
واژه اند که آریاییان به هنگام آمدن به این سرزمین بکار می بردند.)
نمونه های فراوان این باور را استوارتر می کند . از آن میان ، درختچه ای در ایران می روید که در زمستان ها نیز برگ آن سبر و خرم است و زمانی که همه ی درختان افسرده اند این درختچه «شاد» می نماید . به همین انگیزه آن را «شمشاد» می نامند . (یعنی در سرما ، شاد. )
همچنین چون ایرانیان هر چه بسوی بالاتر از کشور خود می رفتند هوا ، سردتر می شد برای نمونه تبریز سردتر از تهران و قفقاز سردتر از تبریز و روسیه سردتر ازقفقاز بود) آنسوی را ، «شمال» گفتند که از
واژه ی «شِم» به معنای سرد و پسوند وابستگی «ال» ساخته شده است . (مانند چنگال ، توفال ، روال و کَنال و ...) ولی تازیان این
واژه را از ما گرفتند و بکار بردند:
برای
واژه ی «زِم» که ریخت دیگری از «شِم» است ، نیز بهترین نمونه
واژه ی «زمستان» است که از «زِم» به معنای سرد و پسوند «ستان» که درکاربرد جایی که چیزی در آن فراوان است می آید ، ساخته شده است (مانند کوهستان ، تاکستان« نارنجستان ، لرستان و ...)
نمونه ی دیگر
واژه ی «زمین» است که از «زم» و پسوند وابستگی «ین» ساخته شده ، یعنی وابسته به سردی مانند: (زرین یعنی وابسته به زر ، سیمین یعنی وابسته به سیم و شاهین یعنی وابسته به شاه .)
بویژه هنگامی که هوا خنک می شود و پدران ما به همین انگیزه این نام را به «زمین» داده اند و باز نمونه دیگرواژه ی «زمان» است گه از «زم» و نشانه ی کنندگی (فاعلی) «الف و نون» ساخته شده است . مانند دوران . روان . پویان . و ...
به گفته دیگر همان گونه که «دوان» یعنی کسی که می دود «روان» یعنی کسی که می رود و «شتابان» یعنی چیزی که شتاب دارد «زمان» نیز یعنی چیزی که آدمی را سرد می کند.
اگر سوگی به شما برسد ، در آغاز بسیار اندوهگین هستید ، ولی رفته رفته «سرد» می شوید و این رفته رفته را «زمان» می گویند یعنی «سردکننده».
و باز هم نمونه ای دیگر «زم زم» است که به معنای آب بسیار خنک و سرد آمده است . برای
واژه ی «سِم» نیز نمونه های دیگری داریم و آن روستای «سمیرم اَسدآباد» است که بسیار سرد است و یا «سمیرم فارس» که جای ییلاقی و خنک است و یا «سمیرم سپاهان» و «سمیرم ساوه» و ...
در اینجا یک نکته ی دیگر شایسته ی گفتن است:
بی گمان بارها از خود پرسیده ایدکه چگونه ازصفت (گرم) با پسوند «الف» می توانیم نام «گرما» را بسازیم ولی چرا از صفت «سرد» نمی توانیم «سردا» بسازیم و «سرما !» می گوییم . پاسخ آن است که در زبان پارسی اوستایی (پارسی کهن) همان گونه که در این نوشته آمد ، «زَم» به معنای «سرد» بود و هنگامی که می خواستند از صفت «زَم» نام بسازند «زَما» می گفتند و همین واژه ی «زَما» رفته رفته به سرما ، دگرگون شد.
پس به خوبی روشن شد که واژه «شمیران» به معنای «جای خنک» یا «جای سرد» است . (در پایان این جُستار شایسته است بگویم که تازیان واژه های «زما» و «زم زم» و «شمال» را از ماگرفته و بکار برده اند .)
برگرفته از کتاب : در ژرفای
واژه ها اثر دکتر ناصر انقطاع