در این بخش ریشه ی واژه ها را گرد آوری کرده و مینویسم << میدوری >>
( ق - ی )
قند : قند مُعَــرَّب یعنی عربی شده ی « کَند » است . ولی عربها چای را با قند نمی نوشند چای را با شکر شیرین می کنند . پس چرا معرب شده و چه نیازی بوده که ما در فارسی آن را قند بخوانیم نه کند؟! کند با کندو هم ریشه است .CANDY در انگلیسی که آب نبات است با همین واژه ارتباط ریشه ای دارد. واژه ی کاندیدا نیز از همین ریشه است . زیرا کَندیدا یاکاندیدا جامه شکری گونه ای می پوشیده است.
شکر در عربی سُکَّر و در انگلیسی SUGAR و در دیگر زبانها همه ریشه فارسی دارند زیرا شکر از ایران به جاهای دیگر رفت .جالب است که واژه قنّاد بر وزن فعّال از نگاه دستور زبان نادرست است و یک اشتباه رایج است . زیرا قند فارسی است و بر وزن عربی فعال نمی رود . البته ما این کار را با کفاش هم کرده ایم . کفاش و قناد به عربی حَذّاء و حَلْوانی می شوند.
قهرمان : ریشه ی واژه ی « قَـهرمان » واژه ی « کَهرمان » است . راست این است که قهرمان گونه ی عربی شده ( مُعَرَّب ) واژه ی « کهرمان » است . کهرمان یا قهرمان پیوندی از « کهر» یا « کار » + « مَن » یا « مان » است. پس قهرمان یا همان کهرمان به معنی « مرد کار » است . منظور از مرد آدمی است . انسانی که کارکُن و کارآمد است . کار او بی مانند است. « مَن» در واژه های دیگری مانند : دُش+ مَن / به + من / هو+ من نیز یافت می شود.
در عربی قهرمان را « بَطَل » می نامند . « بَطَل» یعنی : « بَطَلَ دَمَ الحَریف. » یعنی : « خونِ حریف را باطل ساخت. »
در انگلیسی واژه ی hero به کار می رود. این واژه یادآور فریادی است که ناخودآگاه آدمی از درون برمی آوَرد. پسhero همان صدایی است که برای
آفرین گویی بر زبان می آید . واژه ی « هورا » بدین واژه همانندی دارد.
کدبانو : کد ( خانه) + بانو = بانوی خانه کرسی شعر : ببخشید که این اصطلاح را توضیح می دهم حمل بر بی ادبی نشودگاهی واژه ای را نادرست تلفظ می کنند وهمان اشتباه بر سر زبان می افتد . تا پنجاه سال پیش مردم در زمستان برای گرم شدن دور کرسی می نشستند و برای سرگرمی و وقت گذرانی گاهی چرت و پرت هایی به هم می بافتند و می خندیدند و این سخنان کُرسی شعر نامیده شد که ما امروزه آن را بد تلفظ می کنیم.من تلفّظ درست این واژه را هنگامی که کودکی بیش نبودم از پیرمرد با سوادی شنیدم و از آن هنگام این را به یاد دارم . در آن وقت ندانستم منظور او چیست.چون همیشه به گونه ی دیگر شنیده بودم
شایان یادآوری است که همیشه این گونه هم نبود که سخنان دور کرسی بیهوده گویی باشد.
کنیز : کن ( زن) + یز ( پسوند صغیر) = زن کوچک
کوچه : کوی ( محله) + چه ( پسوند تصغیر)
کهکشان : که ( کاه) + کش (بن مضارع کشیدن)+ ان = جایی که کاه کشیده شده است.
*این وجه تسمیه به این سبب است که درخشش ستاره های ریز و درشت کهکشان که همچون خطی درشت بر آسمان است گویی راهی است که بر اثر نقل و انتقال کاه مشخص و نمایان شده است.
کیهان : مصدر «زیستن» به معنای زندگی کردن و زنده ماندن، از بن مضارع «زی» می باشد که «جی.گی» صورت کهنتر «زی» می باشد. «جی.گی» در واژه هایی چون جیوه، ژیوه، همچنین زیبق (معرب ژیوه)، جهان و نیز گیتی، کیهان (=گیهان) به معنی دنیا و عالم دیده می شود. واژه های زندگی، زنده، زی (زندگانی کن)، نیز از همین ریشه است.
آن چنان زی که بمیری برهی
نه چنان زی که بمیری برهند.
سنایی
گاری : CARدر انگلیسی و (گاری) در هندی و اردو و (عربیة) در سوریه و مصر به معنی خودرو هستند و هر سه کلمه ریشه فارسی دارند .
در ایران باستان ارابه و گاری وجود داشت . واژه ی عَـرَبة یا عربیة به معنی چرخ که در عربی به کار می رود همان ارابه ی خودمان است . همین واژه در ترکیه به صورت ( اَرابا) به کار می رود . البته در سوریه و لبنان (عربیة به معنی (ماشین) نیز هست . در هند و پاکستان جالب است که به ماشین می گویند : گاری .واژه ی CARدر انگلیسی نیز همین گاری است .
گاری ==> کاری ==> کار CAR
در عراق به چرخ می گویند عَرَبانة که آن هم همان ارابه است .در عربی فصیح نیز واژه (عَـرَبة ) به معنی ( چرخ ، ویلچر و ...) است که باز هم همان ارابه فارسی است .واژگان این شکلی که از فارسی به دیگر زبانهای جهان رفته است بسیارند و در آینده پست های دیگری برایشان خواهم گذاشت . مثل سابون که به عربی رفت و صابون شد و به انگلیسی رفت و SOAP شد و یا شکر که به عربی رفت و سُــکَّــر شد و به انگلیسی رفت و SUGAR شد و ده ها واژه دیگر .
گاوبندی : تا چندی پیش که تراکتور و سایر ابزارآلات موتوری وجود نداشت شخم زدن به وسیله گاو صورت می گرفت به مرور زمان واژه « گاوبندی »با امور کشت و زرع ترادف پیدا کرد.
اما معنای مجازی آن که « تبانی »و « شرکت در منافع نامشروع » از آنجا سرچشمه گرفته است که مباشران و متصدیان وصول بهره مالکانه برای آنکه منافع بیشتری نصیبشان گردد با یک یا چند نفر از خوش نشینها در زراعت و گاوبندی شریک می شدند و منافع حاصله را با یکدیگر تقسیم می کردند.بدین گونه که زمان دریافت بهره مالکانه که برمبنای مساحت اراضی تحت کشت تعیین و از کشاورزان وصول می شد مباشر مساحت زمینهای شراکتی را که با خوش نشینها گاوبندی کرده کمتر از میزان مقرر تقویم می کرد و یا اصولاً به حساب نمی آورد تا زیان و ضرری متوجه او و شریک گاوبندیش نشود .
استمرار در این عمل از طرف مباشر و خوش نشین موجب شد که از عبارت گاوبندی در افواه عمومی به معنی مواضعه و تباین و شرکت در منافع نامشروع استناد و تمثیل کنند .
گوسفند : گو ( جانور اهلی ) + سپند ( مقدس، پاک ) = جانور اهلی پاک *جز اول ( گو ) در واژه های گوساله و گاو نیز به کار رفته است.
عینک : عینک از پیوند( عین به معنی چشم + ــَـک ) ساخته شده است . ظاهراًعربی است .اما در عربی به عینک می گویند نَظّارة یا مِنظار و در عامیانه عراق مَنظرة . پس این واژه ساختگی است . ما فارسی زبانان از ریشه عربی واژه جدیدی ساخته ایم . سمعک هم چنین است . پسوند ــک برای ساخت اسم ابزار است مثل غلتک ، روروک، غربیلک ،مگسک و...
غذا و غذاء : «غَذا» با «غِذاء» به اشتباه یکسان پنداشته شده و بار معنایی این دو واژه از هم متفاوت است. اما برای همگان آشکار است که در بین مردم، غذا همیشه با آوای فتحه ( به معنی ادرار یا پساب شتر ) کاربرد دارد (**) و این از دردسر های همیشگی رخنهی زبان عربی در زبان فارسی بوده است که با یک فتحه یا ضمه یا کسره، واژه دچار دگرش در معنای خود میشود؛ از این رو بنا به دولیل شایستگی را در این میبینم که به جای واژه «غذا» از همتای آن در زبان فارسی یعنی «خوراک» بهره ببریم؛ یک به دلیل پاسداری از زبان فارسی در راستای بهره گیری از واژگان غنی این زبان و دوم به دلیل در هم آمیخته نشدن معنای غذا با پساب شتر و بهره گیری از واژهای شایسته برای آنچه که خوردنی است.
غلام : غلام نامی است که ایرانیان ندانسته بر سر نامهایی چون رضا ، علی و حسین می آوردند و گاهی نیز نام غلام را به تنهایی بر
فرزندان پسر خود می نهادند . حال آنکه عرب چنین نمی کند. چون معنایش را می داند.خوشبختانه امروزه به جای نامهایی چون غلامحسین ، امیر حسین به کار می برند. انصافاً امیر حسین زیباست یا غلامحسین ؟
غلام در صفحه 1532 فرهنگ عربی فارسی لاروس : پسربچه ، کودک ، مزدور ، بنده ، برده . جمع آن غِلمان غلامة نیز کنیزک است
که خوشبختانه در فارسی راه نیافت . غلام بیشتر به معنی پسربچه ی برده است . پسرکی که در جنگ به دست عرب اسیر و به بردگی کشیده شده است.
در کتاب قرآن نیز غلام به صورت غِلمان ( حالت جمع) آمده و همانند حوریان که مؤنثند این مذکرها نیز در خدمت بهشتیانند.
البته پیشینیان ما برای نشان دادن اندازه مهرشان به بزرگان دین چنین می کرده اند و گاهی نیز برای فروتنی چنین می کرده اند . مانند واژه ی « حقیر » در نامه نگاری های رسمی که هیچ گاه عرب به خود نمی گوید حقیر ولی ما می گوییم . حال آنکه حقیر دشنامی بس گزنده و ناسزاوار است .حقیر یعنی پست و فرومایه .چرا من خودم را چنین بنامم من که بهترین آفریدگان ( اشرف مخلوقات هستم)غلام . [ غ ُ] (ع اِ ) کودک . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). کودک شهوت پدیدآمده . (ترجمان علامه ٔجرجانی تهذیب عادل نسخه ٔکتابخانه ٔ لغت نامه ). پسر از هنگام ولادت تا آمد جوانی . (از منتهی الارب ). کودک که خطش دمیده باشد و بعضی گویند از زمان ولادت تا حد بلوغ . و فارسیان غلام به معنی مطلق بنده و پسر استعمال کنند خواه کودک باشد و خواه جوان و خواه پیر، لیکن بر مذکر اطلاق کنند نه بر مؤنث . (آنندراج ). ریدک . (مقدمة الادب زمخشری ). کودک نرینه . پسر خردسال . پسر. امرد. مقابل دختر. غلام بزرگتر از صبی و خردتر از شاب است و آن سنی است از چهارده سالگی تا بیست و یک سالگی . (مسعودی ) : قال رب انی یکون لی غلام و قد بلغنی الکبر و امرأتی عاقرٌ. (قرآن 40/3 ). فأدلی دلوه قال یا بشری هذا غلام . (قرآن 19/12). و اما الجدار فکان لغلامین یتیمین فی المدینة. (قرآن 82/18). پس خواهر یعقوب گفت : یک ره که این غلام [ یوسف ] دزدی کرد چاره نیست تا دو سال مرا بندگی کند. (ترجمه ٔ تاریخ طبری چ بهار ص 270 ). || پسری یا امردی که با وی عشق ورزند. پسر زیباروی . معنی اصلی غلام ، پسر و امرد است ولی چون پادشاهان و امرا و شعرا و توانگران علاوه بر استفاده از غلامان خود در مورد خدمتگزاری و جنگاوری و تجمل با بعضی ازبندگان خوبرو عشق میورزیدند از این رو غلام در ادبیات مفهوم معشوق را به خود گرفته است . رجوع به «غلام و بنده از نظر تاریخی » در مطالب بعدی شود:
غلام ار ساده رو باشد و گر نوخط بود خوشتر
خوش اندر خوش بود باز آنکه با زوبین و چاچله.
عسجدی.
غلام و جام می را دوست دارم
نه جای طعنه و جای ملام است.
منوچهری.
داد در دستش آهخته حسامی را
بر لت جام نگارید غلامی را.
منوچهری.
در کف جاهل همیگوید نبید
در بر فاسق همیگوید غلام.
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 298)
می چه داری در صراحی ای غلام
جام پرکن تا به کف گیریم جام.
امیر معزی (از آنندراج)
ملک درحال کنیزکی خوبروی پیشش فرستاد همچنین در عقبش غلامی
بدیعالجمال لطیف الاعتدال . (گلستان سعدی)
شمع نخواهد نشست بازنشین ای غلام
روی تو دیدن به شب روز نماید تمام.
سعدی.
کس ازین نمک ندارد که تو ای غلام داری
دل ریش عاشقان را نمکی تمام داری.
(سعدی(بدایع) (بدایع)
غُـنچـه : ریشه واژه " غُـنچـه" :غنچه =قونچا یا قونجا : شکوفه نشکفته،در ترکی کهن به معنی عروس
لامَصَّـب یا لامَذهَب : لامَصَّـب یا لامَذهَب یک اصطلاح عربی است . درست این کلمه لا مذهب است که به غلط به گونه های دیگری تلفّظ می شود .یعنی کسی که مذهبش قبول نیست . بی مذهب و بی دین است .این ناسزا را متعصبان بی خرد نسبت به مذاهب دیگر روا می دارند .امروزه بدون توجه به اصل معنی آن در جایی که شخص کلافه و خسته می شود همین طور بر زبان می آورد بی آنکه معنای درستش را بداند .
لگوری (دگوری هم میگویند) : یادگار سربازخانههای ایران در دوران تصدی سوئدیها است که به زبان آلمانی (Lagerhure ) به فاحشة کمبها یا فاحشة نظامی میگفتند.
لغت : برخلاف گمان بیشتر مردم واژه لغت ریشه عربی ندارد . لغت همان
logo در یونانی است .logo به گونه لُــغــة در عربی وارد شده است .در قرآن همه جا از لسان به جای لغة استفاده شده . مثال : لساناً عربیاً /ما أرسلنا من رسولٍ إلا بلسان قومه . و ...اما در فارسی منظور ما از لغت آن نیست که عرب می گوید . مقصود ما فارسی زبانان واژه است . پس کاربرد فارسی آن با عربی اش گوناگون است .
مادر : « مادر » یعنی « پدید آورندهی ما »
ماسک : Maskماسک ، نقاب - این کلمه در زبان فرانسه واژه masque و در زبان ایتالیایی واژه maschera و سپس واژه mascara است که این واژه ها ها از واژه maskharah (مسخره) در عربی برگرفته شده اند.
مرد : مرد از مُردن است . زیرا زایندگی ندارد .مرگ نیز با مرد هم ریشه است.
مُـزَخْــرَف: مُـزَخْــرَف » یعنی « آراسته به زر » . ولی ما این واژه را به معنای « بیهوده ، جَفَنگ ، چرت و پرت و بیخود » به کار می بریم.
چرا این طور شده است؟ گاهی چیزی را با ضدّ آن توصیف می کنیم . به آدم قد کوتاه می گوییم : ماشاء الله چه قدّ بلندی ! به چاق از روی
ریشخند می گوییم : « چقدر لاغره ! » واژه ی مزخرف نیز چنین حالتی برایش پیش آمده است. ریشه واژه ی مزخرف از « زُخْــرُف » است که عربی است و معنی « زیور و زینت » دارد. . مزخرف اسم مفعول است.
مژه : (مو + چه = موچه ) « موچه » برای آسانی تلفظ به « مژه »تغییر شکل داده است . پس مژه یعنی موی کوچک . نام مژگان نیز به خاطر زیبایی مژه هاست که نام دختر شده است .
مسجد : ریشه واژه عربی مسجد واژه مَزگِت در فارسی است . مسجد کلمه ای است که ریشه در زبان فارسی دارد .نه تنها مسجد ریشه فارسی دارد بلکه جهنم و فردوس و چند واژه دیگر دینی نیز چنین است . در اشعار فارسی واژه مَزگت که همان مَزکَد است بسیار به کار رفته
است.
مَــن : مصدر منیدن از ریشه من به معنی« اندیشیدن، فکر کردن » می باشد. این ریشه در واژه های هومن، هومان، بهمن (به + من) « اندیشه نیک » و دشمن (دش + من) « اندیشه بد » وجود دارد. مان که در جزء دوم شادمان و پشیمان دیده می شود نیز از همان ریشه من است.
پشیمان از پس ( سین به شین مبدل شده ) و از مان (منش )ترکیب یافته است.
موبایل : موبایل، یا مُبایل. تلفن همراه (نام رسمی)، تلفن بدون سیم. این واژه انگلیسی است و در این زبان بصورت«Mobile» نوشته می گردد . موبایل در واژه اتوموبیل نیز هست . جالب است که برایش نام فارسی تلفن همراه برگزیده شده ناآگاه از اینکه بخش نخست آن بیگانه است . یعنی تغییر نام از موبایل به تلفن همراه کاری بیهوده بوده است . چون دست کن موبایل تک واژه است و تلفن همراه دو واژه ای است .
میزبان : میز ( مهمان ) + بان ( پسوند دارندگی) = کسی که دارای مهمان است.
میرزا : میر ( مخفف امیر ) + زا ( مخفف زاده) = امیر زاده
* این واژه ظاهراً از زمان تیموریان رواج یافته است در عهد قاجار هرگاه پیش از نام افراد ذکر می شد به معنای « آقا » بود مانند: میرزا جعفر و اگر بعد از نام اشخاص می آمد دلیل بر شاهزادگی بود.مانند: محمدعلی میرزا- احمد میرزا
نخاله : یادگار سربازخانههای قزاقهای روسی در ایران است که به زبان روسی به آدم بی ادب و گستاخ میگفتند Nakhal و مردم از آن برای اشاره به چیز اسقاط و به درد نخور هم استفاده کردهاند.
وزیر : این واژه، تازی شده (معرب)
واژه ی وزرگ
پارسی است.
واژه ی وزرگ در
زبان پارسی میانه و پارتی ،به بزرگ در فارسی دری دگرگون شده است. در زمان ساسانیان از القابی چون وزرگ فرمادار بسیار استفاده می شده است و در واقع رسم وزارت را تازیان از ایرانیان آموختند و نخستین وزرای آنان نیز ایرانی بودند. نامی ترین وزرای عباسیان، برمکیان بودند که نیاکانشان، آتشبان آتشکده ی نوبهار بلخ بودند.
هشلهف : مردم برای بیان این نظر که واگفت (تلفظ) برخی از واژهها یا عبارات از یک زبان بیگانه تا چه اندازه میتواند نازیبا و نچسب باشد، جملة انگلیسی (I shall haveبه معنی من خواهم داشت) را به مسخره هشلهف خواندهاند تا بگویند ببینید واگویی این عبارت چقدر نامطبوع است! و اکنون دیگر این واژة مسخره آمیز را برای هر واژة عبارت نچسب و نامفهوم دیگر نیز (چه فارسی و چه بیگانه) به کار میبرند.
هندوانه و خربزه : هندوانه در گذشته دور در ایران نبوده و زمانی که از هندوستان به ایران وارد می شود به آن خربزه ی هندوانه گفتند زیرا خربزه را می شناختند و هندوانه شناخته شده نبود . در ترکی نیز " قارپوز" خربزه است که به آسانی می توان دریافت همان خربزه است .
اما هندوانه آمیزه ای از ( هندو + انه ) است .(انه) نشانه صفت نسبی در فارسی است مانند پسرانه ،دخترانه.
در عراق اولین بار در شهر ( رقّــة ) در کنار دجله خوب عمل آمد و از این رو عراقی ها به آن ( رَگّــی) یا ( رَقـّی ) می گویند .
در سعودی حَبحَب نامیده شد چون پر از دانه است .
در سوریه بَطّیخ أصفَر یعنی خربزه ی زرد نام گرفت . زیرا خربزه را می شناختند اما هندوانه را نه .
کردهای ایلام و کرمانشاه به آن ( شامی ) گفتند . زیرا از شامات برایشان آمد .
در شمال آفریقا ( دُلّـاع ) موسوم شد
و هرجا رفت نامی گرفت و همه از این میوه خوششان آمد .
اما خربزه به معنی خیار بزرگ است . خربزه آمیزه ای از خر+ بزه است . بزه در گذشته خیار بوده و از آنجاکه در آغاز این میوه کمی بزرگ تر از خیار بوده آن را خربزه نامیدند . در کردی خرویزه و در ترکی قارپوز نام دارد .عربها بَطّیخ می نامند . در فرانسه باستیک گویند که گویا از عربی وارد شده و کلمه باستیک همان بطیخ است ولی با تغییرات بسیار .
یاسمین : این نام زنانه، نامی
پارسی برای گونه ای گل است. این نام به زبانهای دیگر هم رفته و به نامی جهانی تبدیل شده است. نامهای ژاسمین و جاسمین برگرفته ازین نام زیبای ایرانی است.
یخچال : یخ+ چال ( گودال)= گودالی که در آن یخ نگهداری می شد.