تالار میدوری

نسخه کامل: بررسی واژه های «نماز,صلوۃ,صلات»
شما در حال مشاهده نسخه تکمیل نشده می باشید. مشاهده نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
بررسی واژه های «نماز,صلوۃ,صلات»
پرسیده اند: آ یا «نماز» یک واژه ی پارسی است؟ اگر آری، ریشه ی آن چیست و آیا این واژه پس از چیرگی تازیان بر ایران پدید آ مده است یا نه؟ و اگر پیش از چیرگی تازیان هم بوده، چگونه در هنگامی که ایرانیان مسلمان نبودند، این واژه را بکار می بردند؟ و سرانجام اگرواژه ی «نماز‌» تازی است، پس ‌«صلوۃ» یعنی چه وپارسی‌ «<نماز» چه واژه ای است؟
‌«نماز» یک واژه ی پارسی است و از پیش از چیرگی تازیان بر ایران، حتا پیش از ساسانیان نین درزبان پارسی کهن، روا بوده است.
این واژه که دردوران ساسانیا‌ «نماچ» گفته می شد و به باورگروهی از واژه شناسان ازریشه ی کار واژه ‌ «نمیدن» ساخته شده است،ریشه هندی دارد.
می دانیم که زبان پارسی باستان، شاخه ای اززبان ‌«هندواروپایی» است که این شاخه را «هند و آریایی‌» یا ‌«هند و ایرانی» می نامند.
در زبان سنسکریت، به ‌«ستودن‌» و بزرگداشتن کسی و ‌«خم شدن‌» و ‌«سر فرودآوردن» در برابر او (یعنی همین کاری را که امروز هندوان می کنند و دوکف دست را بر هم می نهند ودر پیش بزرگان خم می شوند) ‌«نمیسه» یا ‌«نمیچه‌» می گویند و همین واژه ‌«نیمچه» یا «نمیسه‌» به زبان پارسی کهن آمد و در زبان پارسی میانی «نماچ‌» گفته شد.
بر این پایه هرکاری که برای بزرگداشت وکرنش و ستایش کسی انجام می شد، در زبان سنسکریت وپارسی باستان و پارمسی میانی ‌«نمیچه، نماچه و نماچ‌» گفته می شد و چون بزرگ بزرگان و شایسته ترین بزرگ برای سپاس و ستایش، خداوند بود و هست، ستایش و بندگی کردن و خم شدن و سر فرودآوردن در پیشگاه اورا ‌«نماچ‌» می گفتند.
و همین واژه پس از چیرگی تازیان بر ایران،رفته رفته به واژه ی ‌«نماز‌» دگرگون و ویژه ی ایرانیان مسلمان شد.

در ‌«فرهنگ انجمن آرای ناصری» آمده است
... نماز، خدمت و بندگی و طاعت و عبادت ایزد تعالی است که به عربی‌ «صلات‌» (صلوۃ) خوانند و ‌«نمازبرون سو» به معنای ‌«قبله‌» است یعنی طرفی که به آن جانب سجده می کنند...

در برخی از نوشته های کهن پارسی به «قبله‌»،‌«روی نماز‌» و ‌«سوی نماز» هم گفته اند.

در ‌«فرهنگ آ نندراج» آ مده است:
نماز واژه ای فارسی به معنای اظهار بندگی و خدمت است و فعل آن «نمازیدن‌»
است یعنی نمازکردن...

فردوسی بزرگ می گوید:
چو بشنید پیران گردن فراز
پیاده شده از اسب و بردش نماز

محمد قلی سلیم گوید:
به راهش سر نهادییم و گذشتیم
نماز رهروان , کوتاه باشد

صائب سپاهیانی می سراید:
به مجمعی که فتادی، باز با یاران
که در نمازجماعت، شتاب، بیکار است

باز هم از صائب است:
غم اذ دل می زداید، چون صباح عید، رخسارت
ناز عید، واجب می کند بر خلق، دیدارت

همان گونه که در آغاز آمد، گروهی از واژه شناسان، با اینکه در پارسی بودن واژه ی ‌«نماز‌» با دیگران هم آوازند. رای دیگری دارند، برآنند که واژه ی ‌«نماز‌» یک واژه ی یکپارچه (بسیط) نیست و واژه ای است پیوندی و آ میخته (مرکب) که از ‌«نم+از‌» ساخته شده است.
این گروه می گویند «نم»ریشه ی کار واژه ی «نمیدن‌» است. نه کار واژه ی «نمازیدن‌» و ‌«نمیدن» یعنی خم شدن وکرنش (تعظیم) کردن . همان گونه که در زبان هندی ‌«نمیسه‌» یا «نمیچه‌» و یا ‌»نمیزه» یعنی «بندکی کردن و خَم شدن در برابربزرگان‌».
در زبان ما، چوبی که خیس می شود می گویند «نم برداشت‌» زیرا هنگامی که چوب خیس می شود، اندکی خم می شود و «نم برداشتن‌» یعنی ‌«خم شدن‌». پسوند ‌«از‌» نیز بر آورنده ی معنای «انجام دادن‌» و ‌«داشتن» است.
پس، ‌«نماز» یعنی ‌«انجام بندگی و ستایش» یا «داشتن بندگی‌» همان گونه که واژه ی ‌«فراز» که از ‌«فر + از» ساخته شده است که ‌«فر‌» به معنای ‌«فروغ ایزدی‌» و «بالا و پیش» است و با پسوند ‌«از‌» یعنی ‌«داشتن بالایی‌» یا «داشتن فروغ ایزدی‌» و یا ‌«شیراز‌» که از ‌«شیر + از‌» ساخته شده است یعنی جایگاهی که در آنجا «شیر‌» بوده است و نمونه های دیگر .


picture


به هر روی هر یک از این دو باور راکه بپذیریم، درپارسی بودن واژه ی نماز، معنای آن و اینکه ریشه دردوران باستان دارد، سخنی نیست.
این واژه را با ‌«کارواژه های یاور‌» (فعل های معین) : کردن. بردن. خواندن. گزاردن. گذاردن و شکستن نیز آورده اند.

سعدی گوید:
کلید در دوزخ است آن نماز
که بر روی خلقی «گزاری» دراز

امیر خسرو می گوید:
ره غلط شد, عنان بگردانیم
قبله کژ شد، نماز بشکستیم

اوحدی مراغه ای می سراید:
چون تو محراب دیگران گشتی
ما به جای دگر «بریم» نماز

نورالدین ظهوری نیز در چامه ای می گوید:
گرآن تاق ابرو شود قبله باز
نمازی «گذارم» به شرح نیاز

و .......

نکته دیگر آنکه هم «نمازگزار» درست است و هم ‌«نمازگذار». با این ویژگی که ‌«نمازگزار» یعنی کسی که نماز را می خواند و بجای می آورد. (زیرا‌ «گزاردن‌» یعنی بجای آورد و ادا کرد) .
ولی «نمازگذار» یعنی کس که نماز نمی خواند و آ ن را رها کرده ‌ «واگذارده‌» است و تازیان به چنین کسی‌«تارک الصلاۃ» گویند.
ساخت هایی که در زبان پارسی برای «نماز‌» پدید آمده (بجز آنچه که در بالاگفتیم، بسیار است).
از آن میان، چند نمونه را می آورم.
نمازباره : (نمازدوست)
در مثنوی محمد بلخی داستان آ ن امیر غلامش راکه ‌«نمازباره‌» بود خوانده ایم.

نمازخانه: (مسجد)
در ‌«انجیل پارسی‌» چنین می خوانیم :
‌«... واجب است برای وی نیکی کنی زیرا قوم ما را دوست می دارد و از برای ما،
‌«نمازخانه‌» عمارت کرد...‌»

نمازگاه: (مصلاّ)
در نوشته ی ‌«قصه های قرآ ن» چنین می خوانیم :
‌«... پس برون آمد به میان قوم خویش و از آ ن ‌«نمازگاه‌» بنمود به ایشان، به اشا رت
که به پاکی، اورا بامداد و شبانگاه یادکنند...‌»

نماز گر: (نمازخوان)
در ‌«کشف الاسرار‌» می خوانیم:
‌«... در قرآ ن ذکر «نمازگران» و مو منان فراوان کرد...‌»

نمازی: (پاک و شسته)
در نوشته ی «حدیقه مدرس رضوی‌» می خوانیم:
دید وقتی یکی پراکنده
زنده ای زیر جامه ی ژنده
گفت: این جامه سختِ خلقان است
گفت: هست آنِ من چنین زان است
چون «نمازی» و چون هلال بود
آن مرا جوشن جَلال بود

نماز را گونه های فراوان است که از آ ن میان: ‌«نماز پگاه. نماز نیمروز. نمازپسین. نماز شامگاه. نمازشب. نماز آفتاب گرفتگی (کسوف). نماز ماه گرفتگی (خسوف) نماز چاشت. نمازباران. نماز نیاز و نماز شکسته‌» را می توان برشمرد و می بینیدکه ساخت همه ی اینها پارسی است و پی می بریدکه ایرانیان چهارده سده ی پیش چگونه در برابر واژه های تازی ایستادند و برای ‌«ستون دین» و گونه های آن، واژه ها و ساخت های پارسی را بکار بردند.


برگرفته از کتاب : در ژرفای واژه ها اثر دکتر ناصر انقطاع
لینک مرجع