14 - January - 2015, 44 : 12 AM
ریشه و معنای واژه ی «کورش» (بخش نخست)
بخش نخستبخش دوم
بخش سوم
بخش چهارم
بخش پنجم
آیا «ذوالقرنین» پیشنام کورش بوده است؟!
یا پیشنام اسکندر یا پیشنام موسا؟!
در هیچ یک از فرهنگنامه ها ، معنای واژه ی «کوروش» را بدرستی ننوشته اند . در واژه نامه ی استاد دهخدا و فرهنگ استاد محمد معین و یکی - دو فرهنگنامه دیگر، تنها نوشته اند: واژه ی «کوروش» در پارسی باستان «کورو» ، در صیغه مفرد مذکر ، حالت فاعلی ، «کوروش» و در صیغه مفرد مذکر حالت اضافی (مضاف الیه) «کوراوش» است .
می بینم که هیچ اشاره ای به معنای راستین این واژه نشده است . در واژه نامه های بیگانه مانند «اشتین گاس» نیز در برابر نام «کورش» بی آنکه به معنای واژه بپردازند تنها نوشته شده است : The King Of Persia پادشاه ایران .
از اینرو ، من نویسنده ، با آگاهی ای که از تیره ی مادر وی (ماندانا) داشتم و می دانستم که از تیره ی «ماد» بوده ، با دوستان فرهیخته ی کُرد خود در این زمینه به کنکاش پرداختم و به آگاهی های ارزنده ای دست یافتم .
همان گونه که آمد ، این واژه ریشه ی کُردی دارد (مادی) و در زبان پارسی کهن «کورو» یا «کوراوش» گفته می شد و این نام در سنگ نبشته های «عیلامی» و (کو - راش) و در کَنده سنگه های بابلی «کورا - آ ش» و سرانجام در زبان یونانی «کورُس» گفته و نوشته شده است .
ریخت لاتین واژه ی «کورش» Cyrus است که در انگلیسی «سایرس» و در فرانسه «سیروس» گفته می شود و در زبان «عبری» به آن «کورِش» می گویند . ابوریحان بیرونی ، در «آ ثارالباقیه» و ابن عبری در «مختصرالدول» این واژه را «کورش» نوشته اند و حسین فرزند علی مسعودی در «مروج الذهب» «کورِس» آورده است .
تبری در «تاریخ الرُسُل و الملوک» و «ابن اثیر» آن را «کِیرش» و «حمزه ی سپاهانی» در نوشته ی خود به نام «ملوک الارض و انبیاء» از این واژه به گونه «کورُش» یاد کرده است .
شگفتا با اینکه همه ی این نویسندگان خواستشان از این واژه ، کورش بزرگ بوده و به شیوه ی گفتاری و نوشتاری آن پرداخته ، هیچ یک به ریشه ی این واژه نپرداخته و به ژرفای آن نرفته اند تا معنای آن را دریابند .
ریشه یابی واژه ی «کورُش»
با بررسی ای که در زمینه ریشه و معنای واژه ی یاد شده انجام شد، روشن شدکه واژه ی کورش دارای دو بخش است .
یکی «کُرا» یا «کورا» یا (کُورَ) که در گویش مادی (کُردی کنونی) به معنای «پسر» آمده است . بخش دیگر واژه یا پسوند «اُشا» (یا اَشا) است به معنای «راستی» نظم و دقت .
بیشترینه پژوهندگان بر این باورند که بخش دوم نام «کورش» (اُشا، یا، اَشا) از ریشه ی «اَشو» (پیشنام زرتشت) آمده است ، به معنای «بهشتی» که واژه ی «اَشم» نیز از همین ریشه است و این گروه برآنندکه «کورش» یعنی «پسر بهشتی» یا «پسر راستین» و دسته ای دیگر «اَشا» را به معنای نظم و ترتیب دانسته و برآنندکه «کورش» یعنی «پسر منظم» ، «پسر دقیق» ولی یکی دو تن دیگراز پژوهندگان ، با اینکه در معنای بخش نخست واژه (کورا) با دیگران هم باور هستند ، می گویند ، «اُوش» یا «اوشا» یعنی «سبزه رو و گندمگون» . بر این پایه ، «کورش» یعنی «پسر سبزه رو و گندمگون .
با نگرش به آنچه که آمد، می توان گفت که معنای راستین واژه ی «کورش» «پسر راستین» یا «پسر بهشتی» یا (پسر منظم) و یا «پسرگندمگون» است . (پسردرستکار و منظم ، پسر بهشتی ، پسر سبزه رو) .
«ذوالقرنین» پیشنام اسکندر است یا پیشنام کورش و یا پیشنام موسا؟
اکنون که به ژرفای معنای واژه ی «کورش» رفتیم ، شایسته است به این نکته نیز بپردازیم که آیا «ذوالقرنین» نیز از پیشنام های کورش است یا نه؟
سال ها است که پژوهشگران ، در این باره که «ذوالقرنین» کیست ، با یکدیگر به گفتگو و جستار پرداخته اند .
دسته ای آن را پیشنام اسکندر می دانند و گروهی پیشنام کورش و شماری پیشنام موسای پیامبر . بر این پایه بهتر است اندکی در این باره به بررسی بپردازیم .
پژوهندگانی که می گویند ، خواست قرآن که در آن آمده است ،«ویسئلونک عَن «ذی القَرنین» قُل سائلو عَلَیکم مِنه ذکرأ» (سوره ی ١٨- کهف - آیه ٨٣) اسکندر بوده است یعنی دارنده ی از این «قَرن» تا آن «قرن» یا دارنده ی «دو قرن» .
با نگرش به اینکه در زبان تازی هر افق را (چه خاور ، چه باختر و چه شمال یا جنوب) «قَرن» می نامند ، پیروان این باور برآنند که چون اسکندر ، از افق «باختر» تا افق «خاور» رفت پس «ذوالقرنین» (دارنده ی دو افق) نامیده شده است .
ولی برخی دیگر می گویند: معنای «قرن» را باید از دیدگاه زمانی بررسی کرد که گروهی سی سال ، دسته ای ٢۵ سال و شماری ١٠ سال دانسته اند . در جایی که اسکندر تنها ٣١ تا ٣٣ سال زیست .
از آن میان , در واژه نامه ی استاد علی اکبر دهخدا (برگ 11560) چنین می خوانیم :
... غالباً اسکندرکبیر را به لقب «ذی القرنین» یاد کرده اند و از او در سوره ی کهف (آیه ٨٢ به بعد) به همین لقب یاد شده که مطابق است با اسطوره ی سُریانی که در مائه ششم میلادی پیدا شده است و بر طبق آن اسکندر به خدا خطاب کرده ، می گوید: «می دانم که تو بر سر من شاخ هایی روایانیده ای تا بتوانم ممالک جهان را مسخرکنم» (!)
«نولد» گوید که این اسطوره ی سریانی ، مأخذ اصلی روایت ذوالقرنین مذکور در قرآن است .
با نگرش به آنچه که درباره ی «ذوالقرنین» برای اسکندر آمد ، (و نمونه ی اندکی از نوشته ی پیشینیان است ، همه بر باور و انگار ، پایه گذاری شده است)، نمی توان آن را پایه جستارهای «ریشه ای و برگه ای بررسی ها» بشمار آورد . حتا دسته ای دیگر ، برآنند که موسای پیامبر دارای این پیشنام بوده است زیرا دو شاخ کوچک در سرش بوده است و در تندیس هایی که از موسا ساخته اند ، به خوبی این دو شاخ را نشان داده اند .
گروه دیگری از دانشوران بر آنندکه خواست «ذوالقرنین» در قرآن ، «کورش بزرگ» است .
از آن میان ، مولانا ابوالکلام آزاد ، از دانشمندان به نام سده ی کنونی در ماهنامه «ثقافت الهند» جستاری تازه را باز کرد و این پیچیدگی دشوار تاریخی را از دیدگاه تازه زیر بررسی گذارد .
مولانا ابوالکلام آزاد می نویسد:
... در قرآ ن کریم ذکر پادشاهی باستانی موسوم به «ذی القرنین» آمده است . این پادشاه که بود؟ درکجا ظهورکرد؟ و چرا به این لقب شگفت ملقب شده؟ آیا براستی پادشاهی که بدین لقب نامیده شده وجود داشته یا کلمه ای خرافی و یکی از اساطیر نخستین است؟ این مسائل و بسیاری از پرسش های دیگر پیرامون آن هست که در طی قرون و اعصار گذشته ، خاطر دانشمندان و محققان را به خود مشغول کرده است .
لیکن هیچ یک از ایشان با همه ی کوشش های طویل و صعب ، پاسخ قانع کننده ای به آن نداده اند .
ولی بخثی را که ما آغازکرده ایم می پنداریم این مشکل را بطور قطع حل کرده ، پرده از هویت «ذی القرنین» برداشته و به همه ی پرسش های وابسته بدان پاسخ شافی داده است . «ابوالکلام آزاد» سپس به سوره ی کهف و آیه های آن می پردازد و به این هوده می رسدکه «ذوالقرنین»، دارای این ویژگی ها بوده است .
١ - پیامبر می گوید از او درباره من پرسیدند . (می بینیم که پیامبر هیچ نشانه ای از او نداده است.)
٢ - خداوند به او ملک و ابزار فرمانروایی و پیروزی بخشیده است.
٣ - کارهای بزرگی در دوران پادشاهی انجام داد ، مانند: از سرزمین خود بسوی باختر تاخت . (نیک بنگرید بسوی باختر تاخت) . تا به مرز باختر رسیدکه گویی خورشید در چشمه ای فرو می رود (کرانه مدیترانه). همچنین بسوی خاور رفت تا به سرزمین رسید که آبادان نبود ، سرانجام به کوهی رسیدکه در آن تنگنای کوهی بوده است .
٤ - پادشاه در آن تنگنای کوه برای نگهداشت مردم ، دیواری بزرگه برپا کرد .
5 - این پادشاه به خدا و آن جهان باور داشت .
6 - پادشاهی دادگر بود و به مردم مهربانی می نمود .
7 - به هنگام پیروزی و چیرگی بر حریف ، کشتن و کینه توزی را پروانه نمی داد و به اینکار دست نمی زد.
8 - به دارایی و خواسته نیازمند نبود.
پایان بخش نخست
بخش دوم
بخش سوم
بخش چهارم
بخش پنجم
برگرفته از کتاب : در ژرفای واژه ها اثر دکتر ناصر انقطاع