28 - September - 2014, 57 : 01 PM
بررسی واژه های «شاه، پادشاه، شاهنشاه»
در زبان پارسی واژه ی «شاه» بسیار بکار برده می شود. همچنین واژه ی «پادشاه و شاهنشاه». بسیاری از ما، نه معنای راستین واژه «شاه» را می شناسیم و نه جایگاه بکارگیری سه واژه ی «شاه، پادشاه و شاهنشاه» را. واژه ی «شاه» در زبان پارسی به معنای «بزرگ» و «برجسته» است. در زبان پهلوی ساسانی (پارسی میانی) نیز درست مانند پارسی امروزی این واژه را «شاه» می گفتندکه از زبان «سنسکریت» ریشه گرفته است ودر آن زبان «شاس» گفته می شد و در اوستا هم «ساستر» بوده که پسوند «تر» به واژه ی ریشه ای «ساس» افزوده شده است. «ساستر» در زبان سنسکریت درکاربرد «راننده» و «راهنما» بکارمی رفته و پیش از آنکه این واژه از سنسکریت به زبان پارسی کهن بیاید. ایرانیان کهن، به«بزرگ و سرور» «خشَتَرِه» هم می گفتند که این واژه نیز از ریشه ی سنسکریت «کشَتَرَه» گرفته شده بود.
«کشَتَرَه» یعنی کسی که از تیره «کشَتَری» است و چون این تیره همیشه درکارهای لشکری و مردمی، فرمانروایی و سروری می کردند،رفته رفته واژه ی «کشَتَرَه» به معنای «فرمانروا و رهبر وبزرگ» بکار رفت.
بر این پایه واژه «کشَتَرَه» به «خشَتَره» و سپس به «شاستره» و «شاستر» و «شاس» و «شاه» دگرگون شد و چون این «بزرگ» همه ی کارهای تیره ی زیر فرمان خود را سرپرستی می کرد ، واژه ی «شاه» درکاربرد: «فرمانروا، رهبر، همه کاره و خدیو» برای او بکار رفت.
فراموش نکنیم که از واژه «خشَتَره» شاخه ی دیگری هم روییدکه «خسرو» نام گرفت و پیشنام شاهان ساسانی بود. (برخی از واژه شناسان ریشه ی واژه «خدو» را «هوسِرو» نوشته اند. در جایی که «هوسِرو» ریشه ی واژه «خسرو» است.)
برخی دیگر از واژه شناسان برآنندکه واژه ی «کشَتَرَه» یک واژه پیوندی است واز دو بخش (کشه + تره) پدید آمده ودر زبان سنسکری «کشَه» به معنای «ویرانی» و پسوند «تَرَه» نیز از ریشه «تَری» درکاربرد «نگهبانی» و «نگهداری» (محافظت) است،
پس «کشَتَره» یعنی کسی که سرزمین و مردم زیر فرمان خود را از «ویرانی و تباهی» نگهبانی کرده، به دور می دارد.
با این همه واژه ی «شاه» از دوران کهن تا امروز دارای یک معنای گسترده و همگانی است یعنی «بزرگ» و هرگاه خواست ایرانیان کهن کسی بودکه تاج بر سرگذارده وکشور را زیر فرمان گرفته داشت، به او «شهریار» می گفتند و واژه ی «شاه» صفت او بود. (یعنی : بزرگ و سرور)
همان گونه که در ساخت های بیشماری که در زبان پارسی هست، همه جا واژه «شاه» یعنی بزرگ.
درباره ی معنای راستین شاهکار بزرگ فردوسی «شاهنامه» نیز شایسته است گفته شود که در زبان پارسی به کتاب «نامه» گفته می شود
از سویی دیگر چون دانستیم که واژه ی «شاه» یعنی بزرگ، پس شاهنامه یعنی «کتاب بزرگ» زیرا در این شاهکار تنها درباره ی شاهان سخن نرفته و ستون راستین آن «رستم» است، نه «شاه» یا «شاهان» .
معنای راستین «شاه» روشن شد. اکنون بنگریم که در ساخت «پادشاه» پیشوند یا واژه ی «پاد» چه معنا می دهد.
واژه ی پادشاه یک واژه ی پیوندی است و در زبان پارسی میافی «پاتَخ شاه» یا «پاتَخ شای» گفته می شد و در پارسی کهن و هخامنشی «پَتی خشاسیه» بوده است.
پیشوند یا واژه ی «پاد» (یا «پات») را چندین گونه معناکرده اند. گروهی برآنندکه «پاد» همان «پاس داشتن، نگهبانی کردن و «پاییدن» است و «پادشاه» یعنی « بزرگی که کشور و مردم را نگهبانی می کند و می پاید» و یا «پاسبان بزرگ».
دسته ای دیگر می گویند واژه ی پاد در آغاز «پات» یا «پاتی» بوده، به معنای تخت و «اورنگ شاهی» و «پاتشاه» یا «پاتی شاه» و یا «پادشاه» یعنی «بزرگی که بر تخت فرمانروایی می نشیند» . سرانجام شماری از واژه شناسان برآنندکه «پاد» پیشوندی است که درکاربرد معنای «در برابر» یا «ضد» بکار می رود و چون در دوران گذشته در هر بخش ازکشور، سرکشانی بودندکه خود را «شاه» آن نخش می نامیدند و یک تن از ایشان دیگران را می کوبید و زیر فرمان می گرفت و به گفته ی دیگردر برابر آنان می ایستاد و سرکوبشان می کرد به او «پادشاه» می گفتند یعنی در برابر یا ضد دیگر شاهان کوچک ومحلی!!
به دید نویسنده، باور این دسته پایه ی چندان درستی ندارد و باورهای گروه یکم و دوم (بویژه گروه دوم) بیشتردرخور نگرش است.
شاهنشاه
این واژه در آغاز «شاهان شاه» بوده است و چون در زبان پارسی کهن و میانی همیشه «مضاف الیه» را پیش تر از «مضاف» می آورند
بر این پایه: «شاهان شاه» به گویش امروزی یعنی «شاه شاهان» و این ساخت، تنها به کسی گفته می شد که چندین کشور را زیر فرمان داشت و بر فرمانروایان آن کشورها فرمانروایی می کرد.
به گفته دیگر «شاهِ» شاه های آن کشورهایی بودکه زیرفرمانش بودند. به چنین کسی در زبان لاتین «امپراتور» می گفتند و امپراتور یا «شاهان شاه» جایگاه و نیرویی بالاتر و بیشتر از شاهان معمولی داشت.
برگرفته از کتاب : در ژرفای واژه ها اثر دکتر ناصر انقطاع